s-301
| پدر در حالی که به اتاق میرود. |
s-302
| پدر: [به مادر] اگه کاری هست، کمک کنم. |
s-303
| مادر: نه تو خستهای . |
s-304
| پدر: خب تو هم خستهای . |
s-305
| مادر: [با اندکی شوخی] درسته ؛ ولی مردی گفتن، زنی گفتن. |
s-306
| مادر سبزی را در سفره مینهد. |
s-307
| احمد از صدای قیژقیژ تخت سر از زانو برمیدارد؛ پدر در اتاق دیده میشود که قرآن را لب طاقچه مینهد. |
s-308
| مادر در حالی که سفره را درست و حسابی پهن میکند، و وسایل را در آن میچیند. |
s-309
| مادر: [به مریم] مریم جان، جمع کن بعد افطار. |
s-310
| مریم: این مساله رو حل کنم، چشم. |
s-311
| پدر در حالی که زیر لب دعایی را زمزمه میکند، کفش از پا میکند و میرود که آن سوی سفره، بر تخت بنشیند. |
s-312
| مادر تقریبا یکی یکی، با نگاه، همه چیز را وارسی میکنه که کم و کسری نباشد، و دست به پشت دارد از خستگی. |
s-313
| مادر: آهان، آبلیمو. |
s-314
| احمد جان یه کاری برا مادر بکن. |
s-315
| برو تو آشپزخونه آبلیمو رو بیار. |
s-316
| پدر که جایگیر میشود. |
s-317
| پدر: نه احمد روزهست . |
s-318
| خودم میارم، خب پدر نیمخیز میشود که از جا بلند شود. |
s-319
| مادر: [با شوخی] نه، نه، خواستم ثوابی هم برده باشد. |
s-320
| [و خود با خستگی بلند میشود] احمد زل زده است به مادر، به پدر، سر به زیر. |
s-321
| مریم با انگشتهایش حساب میکند و موفق نیست. |
s-322
| پدر مینشیند. |
s-323
| مریم: داداش احمد، هفت تا شیرینی داریم، چهار تای دیگه هم میذاریم روش، چند تا میشه؟ |
s-324
| پدر: مریم جان، داداش احمد روزهست . |
s-325
| بیا خودم کمکت کنم. |
s-326
| و خودش را کمی جلو میکشد به طرف مریم. |
s-327
| احمد سر بر زانوی غم، و صدای» ربنا «از گلدسته مسجد. |
s-328
| مادر آبلیمو به یک دست و رادیو در دست دیگر میآید. |
s-329
| رادیو را کنار تخت، و شیشه آبلیمو را در سفره مینهد. |
s-330
| احمد با گوشه چشمی میتواند رادیو را ببیند. |
s-331
| پدر: [با شنیدن صدای رادیو] احمد جان، تو گناهت کمتره بابا، دم افطاری دعا کن بندههای خوبی باشیم. |
s-332
| مادر نزدیک احمد نشسته است و مشغول است. |
s-333
| احمد که کمی سر برمیدارد، چهرهاش برای اولین بار، از نزدیک، مادر را متوجه خود میکند. |
s-334
| مادر: بمیرم الهی، ببین صورتش چطور شده، بچهم ! |
s-335
| فردا نمیخواد روزه بگیری مادر. |
s-336
| پدر: [در حالی که به مریم کمک میکند] آوه، چقدر شیرینی شد ها! |
s-337
| [به احمد] آره، اگه خواستی بگیری، یه در میون بگیر. |
s-338
| مریم بساطش را با خوشحالی، که مساله حل شده، جمع میکند، لبخند به لب دارد و دندانهای کرمخوردهاش معلوم است. |
s-339
| مادر با دیدن حالت بهتزده احمد به پدر نگاه میکند. |
s-340
| پدر متوجه نگاه مادر میشود و به احمد مینگرد. |
s-341
| احمد زیر نگاه آنان طاقت نمیآورد و از جا کنده میشود و به اتاق میدود. |
s-342
| لحظهای نگاه مادر و پدر پرسان، در هم قفل میماند. |
s-343
| صدای اذان به گوش میرسد. |
s-344
| احمد روی رختخواب، بغض کرده، افتاده است و شانههایش تکان میخورد. |
s-345
| گاه نفسی بسیار عمیق میکشد و صدایش در فضا میپیچد. |
s-346
| مادر وارد میشود، پایش به کیف احمد که روی زمین افتاده میخورد؛ در کنار احمد زانو میزند. |
s-347
| مادر: چته احمد؟ |
s-348
| چی شده؟ |
s-349
| دست به شانه او میبرد. |
s-350
| احمد با شانه دست را پس میزند. |
s-351
| [شانه را میرهاند] مادر: احمد، چی شده مادر؟ |
s-352
| بار دیگر دست میبرد و این بار دستش روی شانه میماند و آن را لمس میکند. |
s-353
| مادر: با کسی دعوا کردی؟ |
s-354
| پدر وارد میشود و میایستد. |
s-355
| مادر عاجزانه به او مینگرد. |
s-356
| پدر: [آرام به مادر] چی شده؟ |
s-357
| مادر سر تکان میدهد و بعد به احمد. |
s-358
| مادر: چته آخه مادر؟ |
s-359
| احمد بشدت بغض کرده است. |
s-360
| مریم به داخل اتاق میدود. |
s-361
| پایش به کیف احمد میخورد و متوجه گزهایی میشود که از کیف روی فرش پخش میشوند. |
s-362
| لب به خنده میگشاید و دندانهای کرمخورده - اما نازش - نمایان میشود. |
s-363
| پدر لحظهای مریم را مینگرد و بار دیگر صدای مادر، او را متوجه احمد میکند. |
s-364
| مادر: آخه بگو چی شده، کاری کردی! |
s-365
| [مکث] بگو چی شده، مادر؟ |
s-366
| [مکث] آخه یه چیزی بگو! |
s-367
| مادر به پدر مینگرد و با نگاه به او حالی میکند که حرف بزند. |
s-368
| لاالهالاالله پدر: حرف بزن، چی شده بابا؟ |
s-369
| بغض احمد میترکد و گریه میکند. |
s-370
| مادر بیطاقت دست میبرد به طرف احمد، پدر با اشاره مانع میشود. |
s-371
| ] یعنی بگذار گریه کند. [ |
s-372
| مادر، بالاخره طاقت نمیآورد و سعی میکند احمد را برگرداند؛ احمد ابتدا دست مادر را پس میزند و گویی خجالت میکشد، مقاومت میکند. |
s-373
| مادر با اصرار روی او را به سوی خود میچرخاند و دستهای احمد را که مکرر چهرهاش را میپوشانند، پس میزند. |
s-374
| مادر: چت شده آخه؟ |
s-375
| ] مکث [دلمو خون نکن دم غروبی. |
s-376
| بگو چی شده مادر! |
s-377
| احمد گریه میکند. |
s-378
| پدر: احمد بگو، قول میدم کاری بهت نداشته باشم، بابا! |
s-379
| اگه به خاطر کاری که کردی گریه میکنی، معلومه که پشیمونی . |
s-380
| گریه نکن بابا. |
s-381
| احمد، خیلی راحت بگو چی شده. |
s-382
| صدای زرورق گز، سکوت را میشکند. |
s-383
| مریم گز را باز میکند. |
s-384
| احمد به مریم خیره میشود. |
s-385
| لحظهای همگی متوجه مریم میشوند. |
s-386
| احمد بار دیگر به هقهق افتاده است. |
s-387
| مادر: خب، بگو مادر، چی شده؟ |
s-388
| احمد [هقهقکنان] روزهمو… نتونستم… جلو خودمو بگیرم. |
s-389
| به دست مریم اشاره میکند، انگار که گزها مقصرند روزهمو… روزهمو… خوردم. |
s-390
| پدر سکوت را، که تنها هقهق احمد برهمش زده، میشکند. |
s-391
| پدر: [با مهربانی] روز اول بوده. |
s-392
| روز اول سخته … |
s-393
| پاشو بابا، فرصت زیاده و دست به طرف او دراز میکند. |
s-394
| مریم: فردا داداش! |
s-395
| احمد با شنیدن صدا سر برمیدارد و دست پدر را که دراز شده میبیند. |
s-396
| مریم: فر - دا! |
s-397
| [تقریبا به خود] دو بخشه . |
s-398
| احمد دست پدر را میگیرد و برپا میشود. |
s-399
| احمد دست پدر را میگیرد و بر پا میشود. |
s-400
| این انشا به عنوان صدای زمینه خوانده میشود و تنها جملات یا عباراتی که زیر آنها خط کشیده شده) به صلاحدید کارگردان (به وضوح به گوش احمد میرسد. |