s-201
| زبانش را بیخود در دهان نمیچرخاند و اینها همه یعنی این که روزهدار با ارادهای قوی خود را کنترل میکند. |
s-202
| روزهدار با این کار آماده میشود که بتواند در همه کارهای زندگی موفق باشد. |
s-203
| اراده قوی روزهدار او را کمک میکند که مشکلات را به سادگی از سر راه خود بردارد. |
s-204
| پشتکار روزهدار میتواند همیشه او را وادار کند که از امتحانات نترسد و همیشه در امتحانات مختلف سربلند باشد. |
s-205
| و همه اینها که گفتیم یک طرف و اجر و ثواب خداوند هم یک طرف و به جای خود و… |
s-206
| احمد به گوشه تختهسیاه مینگرد: «هشت ساعت به افطار مانده» نظرش را جلب میکند. |
s-207
| به بچهها نگاه میکند که به حسینی در حال خواندن انشا خیره شدهاند، به معلم که با تحسین به حسینی مینگرد. |
s-208
| احمد به گز نگاه میکند، آن را فشار میدهد. |
s-209
| دهانش آب افتاده است. |
s-210
| با دو دست، با سری خمیده، گوشه زرورق را پاره میکند. |
s-211
| صدای زرورق او را نگران میکند. |
s-212
| بچهها سراپا گوش به انشا… |
s-213
| » روزهدار با ارادهای قوی خود را کنترل میکند. « |
s-214
| احمد آرامآرام سر به پایین میخماند؛ از همان پایین بچهها را نگاه میکند که هنوز متوجه انشا هستند. |
s-215
| » پشتکار روزهدار میتواند… « |
s-216
| احمد به «هشت ساعت به افطار مانده» از پشت سر بچهها، نگاه میکند. |
s-217
| سر فرومیبرد و درست در لحظهای که میخواهد لب بزند، معلم یکنواختی را از کلاس میگیرد. |
s-218
| معلم: آفرین! |
s-219
| بچهها تشویق کنین! |
s-220
| احمد در میان تشویق بچهها، عرق کرده، سر برمیدارد. |
s-221
| حسینی با اندکی تواضع سر به زیر انداخته است و به نظر خوشحال میرسد، هرچند سعی دارد این خوشحالی را پنهان کند. |
s-222
| احمد به حسینی نگاه میکند و بیاختیار، گویی که تازه وارد حالت جدید کلاس شده، دست میزند. |
s-223
| دست زدن او بعد از سکوت نیز ادامه دارد. |
s-224
| معلم به او مینگرد. |
s-225
| احمد متوجه میشود و قطع میکند. |
s-226
| ببینم حسینی، تو… |
s-227
| زیرچشمی به احمد مینگرد. |
s-228
| احمد سر به زیر دارد. |
s-229
| روزهای ؟ |
s-230
| حسینی: خانم اجازه، اجازه… |
s-231
| معلم: بگو… |
s-232
| حسینی: اجازه میتونیم به این سؤال جواب ندیم؟ |
s-233
| احمد کمی سر برمیدارد و زیرچشمی مواظب حسینی است و کنجکاو پاسخ وی. |
s-234
| معلم: خب… |
s-235
| آره. |
s-236
| اگه نمیخوای، جواب نده. |
s-237
| به بچهها نگاه میکند. |
s-238
| و در عین حال بدون نگاه به حسینی و گویی قصد دارد چیزی به دیگران بیاموزد. |
s-239
| میشه بگی، چرا؟ |
s-240
| احمد نگاه میکند. |
s-241
| حسینی: خانم اجازه… |
s-242
| معلم او را نگاه میکند و تأکید دارد. |
s-243
| معلم: بگو، خجالت نکش. |
s-244
| احمد مستقیما نگاه میکند و منتظر پاسخ است. |
s-245
| حسینی: خجالت نمیکشیم خانم. |
s-246
| به نظرم : [ناگهان خودش را جمع و جور میکند و محکمتر از قبل جواب میدهد که] اگه بگیم روزهایم مثل این که داریم چیز… ریا میکنیم، خانم. |
s-247
| بعضی از بچهها که قبلا دیدهایم به هم زبان نشان میدهند، یک به یک سر فرومیاندازند. |
s-248
| احمد از جمله آنان است. |
s-249
| معلم: منتظر چی هستین بچهها؟ |
s-250
| یه بار دیگه تشویق کنین! |
s-251
| بچهها، از جمله احمد، تشویق میکنند. |
s-252
| مکث روی چهره احمد، صدای زنگ روی چهره وی به گوش میرسد. |
s-253
| احمد گزها را در کیف مینهد. |
s-254
| بچهها بعضی با هم، بعضی بازیکنان، از مدرسه دور میشوند. |
s-255
| احمد و دوستش محمود در کنار هم قدم برمیدارند. |
s-256
| به نردههای پارک رسیدهاند و حال راهشان از هم جدا میشود. |
s-257
| احمد تمام حواسش متوجه احمد حسینی است که تنها آن سوی خیابان در حال رفتن است. |
s-258
| محمود: [که ایستاده]: هی… |
s-259
| حواست کجاست ؟ |
s-260
| احمد میایستد. |
s-261
| محمود که نبش خیابان فرعی ایستاده است مینگرد. |
s-262
| محمود نزدیک میشود. |
s-263
| محمود: [گلهمند و در عین حال کمی طلبکارانه] دارم خداحافظی میکنم… |
s-264
| فکرشو نکن، هفت ساعت که چیزی نیست. |
s-265
| خداحافظ. |
s-266
| و در حالی که کیفش را میچرخاند، از او فاصله میگیرد. |
s-267
| دختربچهای کوچک مامانمامانگویان دست او را میکشد. |
s-268
| [با اشاره به شیر آب] و او را به طرف شیر آب میبرد و آب میخورد. |
s-269
| او زیر سایه درختی نشسته، پایش را در جوی آب کرده و نگاه میکند. |
s-270
| دختربچه دور میشود. |
s-271
| احمد ناگهان به سروروی خود [تندتند] آب میزند و خود را خیس میکند، گویی فکر آب خوردن را از سر به در میکند. |
s-272
| مکث میکند. |
s-273
| کیف را به طرف خود میکشد. |
s-274
| آن را بازیگوشانه باز میکنه؛ صدای اذان به گوش میرسد. |
s-275
| کیف را میبندد و رها میکند. |
s-276
| پا از آب بیرون میکشد. |
s-277
| پایش را خشک میکند. |
s-278
| جوراب میپوشد و بعد کفش به پا میکند. |
s-279
| بند کفشها را میبندد و به تنه درخت تکیه میدهد و مینشیند. |
s-280
| کیف، «چشمک» میزند. |
s-281
| زیرچشمی به کیف مینگرد. |
s-282
| به درختان نگاه میکند، که حال شاخههایشان در باد تکان میخورد. |
s-283
| و صدای اذان همچنان با حرکت رقصوار آنان در باد، ادامه دارد. |
s-284
| احمد که نگاه میکند، سر بر پشت خمانده با تکیه به درخت، شاخهها در باد میرقصند. |
s-285
| احمد چشم میبندد که «بهتر ببیند» [دقیقا حضور را در ذهن مجسم میکند]. |
s-286
| پایان اذان چشم باز میکند و کودکی را میبیند که از خیابان پارک آرامآرام نزدیک میشود. |
s-287
| آبنباتی چوبی به دهان دارد، لیس میزند و خیره به احمد مینگرد و او را وسوسه میکند. |
s-288
| احمد آب دهان قورت میدهد. |
s-289
| بچه نزدیک میشود و همچنان که از جلویش میگذرد او را نگاه میکند و لیس میزند. |
s-290
| احمد چشمبسته با حرکت سر کودک را تعقیب میکند. |
s-291
| چشم باز میکند [به گمان آن که کودک رفته یا لااقل پشت به او دارد و دور میشود، اما] کودک از جلویش گذشته است، و در حالی که به عقب، به احمد، مینگرد همچنان آبنباتش را لیس میزند و فاصله میگیرد. |
s-292
| نگاه احمد به کنار دستش به کیف میلغزد. |
s-293
| دست به طرف کیف دراز شده است و آن را به جانب خود میکشد. |
s-294
| سماور قل میزند. |
s-295
| پدر قرآن میخواند. |
s-296
| مادر سفره را میان تخت پهن کرده است. |
s-297
| احمد گوشهای کز کرده و نشسته. |
s-298
| مریم روی کتاب خم شده و مساله حساب حل میکند. |
s-299
| پدر قرآن را میبندد و میبوسد و در جلو میگذارد. |
s-300
| مادر سبزی خوردن را سر حوض زیر شیر آب میشوید؛ پشنگههای آب را به شمعدانیهای سر حوض میپاشد. |